آیاتایآیاتای، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
آیینآیین، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

دخترم آیاتای

فقط عکــــس

این پست به درخواست فریماه جون صرفا به عکس اختصاص دارد و طبیعتا بدون شرح! یه نکته ای رو توی پست قبلی جا انداختم. دو تا عکس آخر از سرگرمی های شما با میز وسطه حتی وقتی از گردونه وسایل خارج شده و گذاشتیم پشت ناهار خوری. به این باریکی!!! من نمیدونم چجوری میری توش می ایستی و چجوری هم سریع میای بیرون. نکن دختر از این شیطنتها، نکن!!!! کتاب بزبز قندی هم که همه جا همراهت میبری. تا هم میپرسیم گرگه چیکار کرد؟ دستا میاد بالا و با صدای نازک: تق تق.. ...
23 دی 1391

ورود به ماه بیستم و پیشرفت های اخیر

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. این روزها هرچقدر محکم تر میبوسمت بازم سیر نمیشم ، خیلی شیرین و دوست داشتنی هستی، روزی چندین و چند بار خدا رو بابت داشتن موجودی به این خوبی شکر میکنیم. خیلی حرکات بامزه و عجیب داری که فقط منحصر به خودته. از همه مهمتر و مهمتر و مهمتر همون نگاه های معنادار و چپ چپ و زیر چشمی و .. که میخوام بخورمت تموم شی. یه کار عجیب و شرمنده کننده ای که خیلی انجامش میدی اینه که دمپایی ها و کفش های ما رو جفت میکنی میزاری جلوی پامون که بپوشیم. مثلا وقتی از در میریم بیرون، تا در رو قفل کنم شما کفش هامو جفت میکنی (جفت رو هم توی یه دست میگیری، هم دمپایی و هم کفش) و میزاری جلوی پام. خیلی مهربونی دختر گلم . همچنان عا...
23 دی 1391

دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری دوم

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام. قصد دارم ادامه دست نوشته های شبنم جون از شرح حال شما در مهد رو بنویسم. شبیه سری پیش فقط مطالب رو پاکنویس میکنم، بدون هرگونه دخل و تصرفی. از شبنم جون هم حسابی سپاسگزاریم. مطالب به ترتیب تاریخ: 91/08/20    امروز آیاتای جان در ساعت 2:30 رفت دم در. ازش سوال پرسیدم مامان کو؟ گفت نیست. گفتم کجا بریم؟ گفت تاب بازی. و لی لی حوضک بازی می کرد و با خودش حرف می زد . 91/08/21    امروز آیاتای در تمیز کردن سالن بازی به من کمک کرده توپ ها را از روی زمین بر میداشت پرت می کرد داخل استخر توپ و خودش برای خودش دست می زد و خودش هورا می کشید . بدون تاریخ   ...
13 دی 1391

روزهای بعد از یک سال و نیمه شدن

سلام دخترم، دختر ماه گونه ام.. دختر عزیزم ازینکه زمان تقریبا زیادی گذشت تا اینکه فرصت بشه بیام بنویسم بسی نا خرسندم. اما دلیلش این بود که پدر توی این چند وقته زیاد مأموریت رفتن و نگهداری از شما به تنهایی در حالیکه خیلی بهانه "باباجون" رو میگیری وقت زیادی از من می گیره و فقط وقت یه وبگردی کوچیک رو دارم. مطلب نوشتن زمان مناسب میخواد. چند تا خاطره بدون عکس دارم ازین مدت اول اونا رو مینویسم، بعدشم عکسها و خاطرات مربوطه شون. نزدیکای دو یا سه هفته پیش بود که کارت تمدید شده کیشوندی من و پدر آماده شد و برای اولین بار شما هم صاحب کارت کیشوندی شدی. ما خیلی ذوق کردیم، یه کارت شناسایی عکس دار، کلی خندیدیم و همکارام هم همینطور.شب که خونه ب...
1 دی 1391

دو تا بافتنی خوشگل !

این دو تا بافتنی رو خیلی دوست دارم. گذاشتم اینجا تا عمه جون سهیلای آیاتای ببینه و اگه بشه براش ببافه. دوستان اگه شما هم همچین چیزایی برای کوچولوهاتون دارید (کار دست باشه) لطفا اطلاع بدید. و ... ...
26 آذر 1391

دست نوشته هایی از مهد آیاتای - سری اول

سلام دخترم عزیزم. امروز میخوام مطالبی رو که چند وقت اخیر شبنم جون عزیز و دوست داشتنی زحمت کشیدن و توی دفتر مهدت نوشتن، اینجا پاکنویس کنم، عین جمله های شبنم جون رو می نویسم. بهترین فرصته که از شبنم جون یه تشکر حسابی کنم چون میدونم شما رو (هم شما و هم بقیه هم کلاسیهات - شیرخواره ها / زیر دو سالها-) خیلی دوست داره و هر لحظه باهاتون هست و زیاد براتون زحمت میکشه. شبنم جون دوستت داریــــــــــم یه عالمه. خب بریم سراغ مطالب به ترتیب تاریخ: 91/04/11    امروز آیاتای اونقدر آب دهانش رفت که همه ی خاله ها رو خیس خیس کرد : عکسشم کشیده :   91/04/31    امروز آیاتای در سالن ب...
16 آبان 1391
1